اگر می توانستی نیم نگاهی به درون من بیفکنی
میدیدی آن سپاس و تحسین را.
تحسین نه تنها برای آنچه که هستی
بلکه برای آنچه که بذل میکنی تا من این باشم.
و خواهی دید که تا چند
اینهمه را حرمت می دارم.
اما آنچه که بیش از همه به حیرتت وا می دارد
تمام آن عشقی است که به تو دارم
و آن گاه که این را احساس کردی
همیشه بیادش خواهی داشت.
درک خواهی کرد
که گرچه پیوسته نمیتوانم ژرفا و شکوه آن را بیان کنم،
اما همواره در وجود من می جوشد و زنده است.
عاشقان راستین هر لحظه با معجزه ای روبرویند :
هر چه بیش ایثار کنند ،
بیشتر و بیشتر از چشمه گرانقدر و نیرو بخش عشق سیراب می شوند.
چشمه ای که راز توانایی گلها و کوکان است.
همزاد کسی است که با او احساس عمیق پیوند می کنیم
گویی راز و نیاز بین ما ، نه حاصل کوششی ارادی ،
که ثمره موهبتی آسمانی است.
این گونه پیوندی برای روح چنان ارزشمند است ،
که بسیاری گفته اند چیزی با آن برابری نمیکند.
بخت اگر یار باشد ،
شاید مردی چند صباحی بر جهان فرمان براند ،
اما به لطف عشق ،
او می تواند فرمانروای جاودان جهان باشد.
آنکو که با عشق به دفاع بر میخیزد،
ایمن خواهد بود؛
آسمان منجی او و عشق حامی اوست.
مهر در واژه ها اعتماد می آفریند ،
مهر در خیال ژرفا می آفریند ،
مهر در احساس عشق می آفریند .
من خرسند و تو خرسند ،
چون دو فرشته ی سپید ،
می خرامیم،
در باغهای شب .
آرزوی من و آرزوی تو،
چون دو زبانه آتش ،
دست می افشانیم و خندان ،
در تلاشی بی پایان ،
در رمز و راز زندگی .
آن عشق که شعله آفرینش را بر افروخت
راز خورشید با خود دارد.
عشق و تنها عشق می تواند بگوید ،
از کجا بذر میلیونها ستاره افشانده شد ،
چرا هر ذره ، به دنبال ذره خود است ،
چگونه ، به رغم رنج و مرگ ،
زندگی خود شادی است ،
و دم شیرین.
او این به ما آموخت و ما دانستیم ،
سر خوش به یقین در علم او ،
دست در دست ایستاده ،
در زیر سایه های جنگل ،
در در گرو دل آرمیده ،
در سپیده دمان روز.
برخی فوج سوار نظام را
زیباترین صحنه بر این کره خاک می دانند،
برخی گردان پیاده ای را که پیش می رود
و گروهی ناوگان پارو های بلند را ،
من اما…..
لحظه ی عشق ورزیدن عاشق را زیباترین می نامم.
ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ….
آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است
اینک اگر دلم شاد است و تنها اشکهای شوق در چشمانم حلقه است به این خاطر است که هیچگاه حتی به بی تو بودن فکر نمیکنم! حتی یک لحظه فکر نبودنت به آتش میکشد دنیای مرا ، این آخرین راه است ، آزاد نکن از زندان قلبت مرا
بگذار اسیرت بمانم ، بگذار من دیوانه همچنان دیوانه ات بمانم
عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ، خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت
عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت، تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…
یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد ، آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در قلبم باشی و من دیوانه ات باشم.
تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم
آخر خط ما یک نقطه چین است…
میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است…
شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت
من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..
از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ، یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم….
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را…
دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم
تا تو را دیدم دیگر هیچکس جز تو را ندیدم ، از آن لحظه دلم زیر و رو شد ، در مستی چشمهای تو حالم خراب شد ، در کوچه پس کوچه های سرزمین عشق با همان حال خرابم ، با همان قلب عاشق و همان چشمهای تارم که خیس شده بود از اشکهایم به در و دیوار میخوردم و فریاد میزدم من عاشقم ، عاشق فرشته ی نازم
با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ، با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …
عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،
تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..